مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا زهرهی شیر است مرا زهرهی تابنده شدم گفت که تو مست نه ای رو کزین دست نه ای رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم گفت که تو شمع شدی قبلهی این جمع شدی شمع نیام جمع نیام شمع نیام جمع نیام دود پراکنده شدم دود پراکنده شدم شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم کز نظر و گردش او نور پذیرنده شدم باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان کز رخ آن شاه جهان فرخ فرخنده شدم مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا زهرهی شیر است مرا زهرهی تابنده شدم
راز
علی تفرشی
عطار
علی تفرشی
رازها را در میان خواهم نهاد بی خبر سر در جهان خواهم نهاد گر بجنبد کاروان عاشقان پای پیش کاروان خواهم نهاد رازها را در میان خواهم نهاد بی خبر سر در جهان خواهم نهاد گر بجنبد کاروان عاشقان پای پیش کاروان خواهم نهاد بر جهان چون صبح جان خواهم فشاند سر چو شمعی در میان خواهم نهاد گر قدم از خویش برخواهم گرفت از زمین بر آسمان خواهم نهاد با دل پر خون به امید وصال سر شبی بر آستان خواهم نهاد از زبان گوهر افشان در جهان طرفه گنجی جاودان خواهم نهاد
سرمست
سعدی
علی تفرشی
سرمست درآمد سرمست درآمد سرمست درآمد سرمست درآمد از درم دوست لب خنده زنان چو غنچه در پوست سرمست درآمد از درم دوست لب خنده زنان چو غنچه در پوست چون دیدمش آن خط نگارین در خود به غلط شدم که این اوست که این اوست سرمست درآمد از درم دوست پیش قدمش به سر دویدم در پای فتادمش که ای دوست یک باره به ترک ما بگفتی زنهار نگویی نگویی این نه نیکوست چشمش به کرشمه گفت با من در نرگس مست من چه آهوست گفتم همه دلبریست لیکن اینست که بیوفا و بدخوست اینست که بیوفا و بدخوست سرمست درآمد سرمست درآمد از درم دوست
سرگشته
علی تفرشی
مولانا
علی تفرشی
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم وزین سرگشته مجنون چه میخواهی نمیدانم در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم نمیدانم زهی دریای بیساحل پر از ماهی درون دل چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمیدانم زهی دریای بیساحل پر از ماهی درون دل چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمیدانم هزاران جان یعقوبی همی سوزد از این خوبی هزاران جان یعقوبی همی سوزد از این خوبی چرا ای یوسف خوبان چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمیدانم چرا ای یوسف خوبان چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمیدانم خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی دمی هویی دمی هایی دمی آهی نمیدانم نمیدانم نمیدانم
آغوش چشم
علی تفرشی
ابتهاج
علی تفرشی
تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم صد بهارم نقش زد بر پردهی گل پوش چشم مردم بیگانه را یارای دیدار تو نیست خفتهای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم خفتهای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم وقت آن آمد که ساغر پر کنیم از خون دل کز می لعلت تهی شد جام حسرت نوش چشم چشم و دل نادیده بر آن حسم پنهان عاشقاند آفرین بر بینش دل، آفرین بر هوش چشم آفرین بر بینش دل، آفرین بر هوش چشم آتش رخساره روشن کن شبی، ای برق عشق تا چراغی بر کنم در خانهی خاموش چشم مژدهی دیدار میآرند یا پیغام دوست؟ اشک شوق امشب چه میگوید نهان در گوش چشم؟ اشک شوق امشب چه میگوید نهان در گوش چشم؟ میرسد هر صبح بانگ دلنوازت، ناز گوش میکشم هر شب شراب چشم مستت، نوش چشم در غبار راه او، ای سایه بینا شو، که من منت صد توتیا دارم ازو بر دوش چشم منت صد توتیا دارم ازو بر دوش چشم تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم صد بهارم نقش زد بر پردهی گل پوش چشم مردم بیگانه را یارای دیدار تو نیست خفتهای چون روشنایی گر چه در آغوش چشم خفتهای چون روشنایی گر چه در آغوش چشم
نگار سرمست
علی تفرشی
سعدی
علی تفرشی
دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست از رای تو سر نمیتوان تافت وز روی تو در نمیتوان بست بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم باز ننشست از پیش تو راه رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست از رای تو سر نمیتوان تافت وز روی تو در نمیتوان بست ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست بیچاره کسی که از تو ببرید آسوده تنی که با تو پیوست ور سر ننهی در آستانش دیگر چه کنی دری دگر هست ور سر ننهی در آستانش دیگر چه کنی دری دگر هست دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست از رای تو سر نمیتوان تافت وز روی تو در نمیتوان بست
این کیست این
علی تفرشی
مولانا
علی تفرشی
این کیست این؟ این کیست این؟ شیرین و زیبا آمده سرمست و نعلین در بغل در خانهی ما آمده خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده صد عقل و جان اندر پیاش بی دست و بی پا آمده ای معدن آتش بیا آتش چه میجویی ز ما والله که مکر است و دغا ای نا گه این جا آمده شاد آمدی شاد آمدی جادو و استاد آمدی چون هدهد پیغامبری از پیش عنقا آمده خاموش کن خاموش کن از راه دیگر جوش کن ای دود آتشهای تو سودای سر ها آمده این کیست این؟ این کیست این؟ شیرین و زیبا آمده سرمست و نعلین در بغل در خانهی ما آمده خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده صد عقل و جان اندر پیاش بی دست و بی پا آمده این کیست این؟ این کیست این؟
پاره آتش
علی تفرشی
مولانا
علی تفرشی
تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم نیست شوم نیست شوم تا برِ جانان برسم خوش شده ام خوش شده ام پاره آتش شده ام خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا در دل کفر آمدهام تا که به ایمان برسم آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد شد رخ من سکه زر تا که به میزان برسم تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم نیست شوم نیست شوم تا برِ جانان برسم خوش شدهام خوش شدهام پارهی آتش شدهام خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم
شبت خوش باد من رفتم
علی تفرشی
عراقی
علی تفرشی
کجایی ای ز جان خوشتر شبت خوش باد من رفتم بیا در من خوشی بنگر شبت خوش باد من رفتم نگارا بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی ز من دل خسته یادآور شبت خوش باد من رفتم تو با عیش و طرب خوش باش من با ناله و زاری مرا کان نیست این بهتر شبت خوش باد من رفتم منم امروز بیچاره ز خان و مانم آواره نه دل در دست و نه دلبر شبت خوش باد من رفتم مرا گویی که ای عاشق نه ای وصل مرا لایق تو را چون نیستم در خور شبت خوش باد من رفتم همی گفتم که ناگاهی بمیرم در غم عشقت نکردی گفت من باور شبت خوش باد من رفتم کجایی ای ز جان خوشتر شبت خوش باد من رفتم بیا در من خوشی بنگر شبت خوش باد من رفتم نگارا بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی ز من دل خسته یادآور شبت خوش باد من رفتم