ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی دل بردی و جان بردی این جا چه رها کردی این جا چه رها کری ای برده هوسها را بشکسته قفسها را مرغ دل ما خستی پس قصد هوا کردی این جا چه رها کردی گر قصد هوا کردی ور عزم جفا کردی کو زهره که تا گویم ای دوست چرا کردی خورشید جهانی تو سلطان شهانی تو بیهوشی جانی تو گیرم که جفا کردی ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی دل بردی و جان بردی این جا چه رها کردی این جا چه رها کری ای برده هوس ها را بشکسته قفسها را مرغ دل ما خستی پس قصد هوا کردی این جا چه رها کردی ای یار خطا کردی با یار دگر رفتی از کار خود افتادی در کار دگر رفتی صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم گلزار ندانستی در خار دگر رفتی صد بار ببخشودم بر توبه تو بنمودم ای خویش پسندیده این بار دگر رفتی ای پرده در پرده بنگر.که چهها کردی دل بردی و جان بردی این جا چه رها کردی این جا چه رها کری ای برده هوس ها را بشکسته قفسها را مرغ دل ما خستی پس قصد هوا کردی این جا چه رها کردی
رندان بیسامان
حافظ
خدا را کم نشین با خرقه پوشان رخ از رندان بی سامان مپوشان در این خرقه بسی آلودگی هست خوشا وقت قبای می فروشان در این صوفیوشان دردی ندیدم که صافی باد عیش درد نوشان
عیش مدام
حافظ
عیشم مدام است از لعل دلخواه کارم به کام است الحمدلله ای بخت سرکش تنگش به بر کش گه جام زر کش گه لعل دلخواه ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه از دست زاهد کردیم توبه و از فعل عابد استغفرالله عیشم مدام است از لعل دلخواه کارم به کام است الحمدلله جانا چه گویم شرح فراقت چشمی و صد نم جانی و صد آه کافر مبیناد این غم که دیدهست از قامتت سرو از عارضت ماه شوق لبت برد از یاد حافظ درس شبانه ورد سحرگاه
تکنوازی عود
طالع اگر مدد دهد
حافظ
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف طرف کرم ز کس نبست این دل پر امید من گر چه سخن همی برد قصه من به هر طرف طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف ابروی دوست کی شود دست کش خیال من کس نزده ست از این کمان تیر مراد بر هدف حافظ اگر.قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
دوش چه خوردهای دلا
مولانا
چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن باده خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این بیش فلک نمی کشد.درد مرا و نی زمین سر هزارساله را مستم و فاش می کنم خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین
تکنوازی تنبور
یار دگر آن مست
مولانا
بار دگر آن مست به بازار درآمد وان سرده مخمور به خمار درآمد سرهای درختان همه پربار چرا شد کان بلبل خوش لحن به تکرار درآمد یک حمله دیگر همه در رقص درآییم مستانه و یارانه که آن یار درآمد یک حمله دیگر بنه خواب بسوزیم زیرا که چنین دولت بیدار درآمد