آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید یک نفر در آب دارد میسپارد جان یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند روی این دریای تند و تیره و سنگین آی آدمها که بر ساحل، بساط دلگشا دارید نان به سفره، جامهتان بر تن یک نفر در آب دارد میخواند شما را موج سنگین را به دست خسته میکوبد باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده سایههاتان را ز راه دور دیده آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیاش افزون میکند از آب بیرون گه سر گه پا آی آدمها او از راه دور این کهنه جهان را باز میپاید میزند فریاد و امید کمک دارد آی آدمها، که روی ساحل آرام در کار تماشایید موج میکوبد به روی ساحل خاموش پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش میرود نعره زنان وین باد را از دور میآید آی آدمها
مهتاب
03:23
میتراود مهتاب میدرخشد شبتاب نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفتهی چند خواب در چشم ترم میشکند نگران با من استاده سحر صبح میخواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم میشکند نازک آرای تن ساقه گلی که به جانش کِشتم و به جان دادمش آب ای دریغا! به برم میشکند دستها میسایم تا دری بگشایم بر عبث میپایم که به در کس آید در و دیوار بهم ریختهشان بر سرم میشکند
دگر میلاد
02:25
پشت پرچین هراس چشمه ساریست زلال که ز بن چشمه ایمان جاریست درکنار چشمه باغ زیتون در آستانه صبح عطر مریمها را در مسیحایی القاس سپید میریزد تا تن مرده ز نو برخیزد نخلها سبز و بلند خوشههاشان پر بار حاجتی نیست به سنگ سر به تعظیم تو دارند انگار
ری را
04:00
ری را صدا میآید امشب از پشت کاچ که بند آب برق سیاه تابش تصویری از خراب در چشم میکشاند گویا کسی است که میخواند اما صدای آدمی این نیست با نظم هوش ربایی من آوازهای آدمیان را شنیده ام در گردش شبانی سنگین ز اندوههای من، سنگینتر و آوازهای آدمیان را یکسر من دارم از بر یکشب درون قایق دلتنگ خواندند آنچنان که من هنوز هیبت دریا را درخواب میبینم ری را ری را دارد هوا که بخواند درین شب سیا او نیست با خودش او رفته با صدایش اما خواندن نمیتواند
داروگ
03:26
گرچه میگویند میگریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگوران قاصد روزان ابری داروگ! کی میرسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست چون دل یاران که در هجران یاران قاصد روزان ابری داروگ! کی میرسد باران؟
پریا
06:00
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود گیششون قد کمون رنگ شبق از کمون بلند ترک، از شبق مشکی ترک پریا هیچی نگفتن، زارو زار گریه میکردن پریا مث ابرای باهار گریه میکردن پریا از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر میاومد از عقب از توی برج ناله شبگیر میاومد پریا هیچی نگفتن، زارو زار گریه میکردن پریا مث ابرای باهارش، گریه میکردن پریا پریای نازنین، چتونه زار میزنین؟ توی این صحرای دور، توی این تنگ غروب نمیگین برف میاد؟ نمیگین بارون میاد؟ نمیترسین پریا؟ نمییاین به شهر ما؟ شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد امشب تو شهر چراغونه، خونه دیبا داغونه مردم ده مهمون مان، با دامب و دومب به شهر میان داریه و دمبک میزنن، میرقصن و میرقصونن غنچه خندون میریزن، نقل بیابون میریزن های میکشن، هوی میکشن شهر جای ما شد! عید مردماس، دیب گله داره دنیا مال ماس، دیب گله داره سفیدی پادشاس، دیب گله داره سیاهی رو سیاس، دیب گله داره پریا هیچی نگفتن، زارو زار گریه میکردن پریا مث ابرای باهار گریه میکردن پریا خب پریای قصه، مرغای پر شکسته آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیونتون نبود؟ کی بتون گفت که بیایین دنیای ما، دنیای واویلای ما دنیای ما قصه نبود، پیغوم سر بسه نبود دنیای ما خار داره، بیابوناش مار داره هر کی باهاش کار داره، دلش خبردار داره دنیای ما هی هی هی! عقب آتیش لی لی لی! تو قلب شب که بد گله، آتیش بازی چه خوشگله! آتیش! آتیش! چه خوبه! حالام تنگ غروبه چیزی به شب نمونده، به سوز تب نمونده به جستن و واجستن تو حوض نقره جستن
رقصم گرفته بود
02:31
رقصم گرفته بود مثل درختکی در باد آنجا کسی نبود غیر از من و خیال و تنهایی رقصم گرفته بود پیرانه سر، دیوانه وار تنها تنها رقصیدم
عاشقانه
02:38
آن که میگوید دوستت میدارم خنیاگر غمگینی ست که آوازش را از دست داده است ای کاش عشق را، زبان سخن بود هزار کاکلی شاد، در چشمان توست هزار قناری خاموش، در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود آن که می گوید دوستت میدارم دل اندوهگین شبی ست که مهتابش را میجوید ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار آفتاب خندان در خرام توست هزار ستاره گریان، در تمنای من عشق را ای کاش زبان سخن بود
طرح
01:36
باد، در دام باغ مینالید رود، شولای دشت را میدوخت قریه، سر زیر بال شب میبرد قلعه ماه، در افق میسوخت
شهابها و شبها
02:31
از ظلمت رمیده خبر میدهد سحر شب رفت و با سپیده خبر میدهد سحر در چاه بیم، امید به ماه ندیده داشت و اینک ز مهرِ دیده خبر میدهد سحر از اختر شبان، رمه شب رمید و رفت وز رفته و رمیده خبر میدهد سحر زنگار خورد جوشن شب را، نوشخند از تیغ آبدیده خبر میدهد سحر باز از حریق بیشه خاکسترین فلق آتش به جان خریده خبر میدهد سحر از غمز و ناز انجثم و از رمز و راز شب بس دیده و شنیده خبر میدهد سحر نطع شبق مرصع و خنجر زمرداب با حنجر بریده خبر میدهد سحر بس شد شهید پرده شبها، شهابها و آن پردهها دریده خبر میدهد سحر آه آن پریده رنگ که بود و چه شد، کز او رنگش ز رخ پریده خبر میدهد سحر؟ چاووشخوان قافله روشنان امید از ظلمت رمیده خبر میدهد سحر
ترانۀ همسفران
02:00
سر دو راهی یه قلعه بود یه خشت از مهتاب یه خشت از سنگ سر دو راهی یه قلعه بود یه خشت از شادی یه خشت از جنگ
رقصم گرفته بود
01:41
رقصم گرفته بود مثل درختکی در باد آنجا کسی نبود غیر از من و خیال و تنهایی رقصم گرفته بود پیرانه سر دیوانه وار تنها تنها رقصیدم