با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم وانگه گله کن
ای مطرب دل زان نغمی خوش
این مغز مرا پُر مشغله کن
سی پاره به کف، در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم وانگه گله کن
بخش 2
سهراب پورناظری
مولانا
غلامرضا صادقی
08:18
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قُلزم پر خون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است، لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در این دریا کفی افیون