خاطرات دفاع مقدس - جنگ ایران و عراق - خاطرات جانباز علیرضا قلیپور
زندگینامه و بیوگرافی (آثار کلی)
رقعی
شومیز
تحریر
بزرگسال
105
130 گرم
برشی از کتاب: سال ۱۳۸۸ دوباره هوای درسخواندن به سرم افتاد. حس میکردم باید ادامه بدهم. عزمم را جزم کردم تا این بار هم موفق شوم. حالا دیگر بهجز همسرم پسرم، مهدی، و دخترم هم تشویقم میکردند. همان سال دکتری قبول شدم، دانشگاه علامه طباطبایی. مقطع دکتری سختیهای خاص خودش را داشت. ۱۸ واحد درسی داشتم که خیلیهایش پژوهشی بود. گاهی سختیها به اوج میرسید، اما همه تلاشم این بود که زمین نخورم. بعد از توکل به خدا، وجود خانوادهام به من توانی دوچندان میداد. خیلی اوقات پیش میآمد که درمیماندم. حالا یا جزوهای میخواستم یا برای کارهای پژوهشیام نیاز به کمک داشتم. ولی همیشه دست یاری خدا را با تمام وجودم میدیدم. در اوج ناامیدی یکی از همکلاسیهایم خودش میآمد سراغم و پیشنهاد کمک میداد. پایاننامهام که پذیرفته شد نفس راحتی کشیدم. حس رضایتمندی عجیبی وجودم را پرکرده بود. صدای آنروز منشی مطب دکتر توی گوشم زنگ زد، از درس و مشق فرار کردی که رفتی جبهه. سخت بود اما به لطف خدا توانستم به عهدی که در ۱۷ سالگی با خودم بستم وفا کنم.