محمد (ص)-پیامبر اسلام-53 قبل از هجرت-داستان-داستان های فارسی- داستان های مذهبی
کتب مقدس (دین)
خشتی
شومیز
فارسی
24
ب ج
ایران
دو کودک با کنجکاوی به شتر، مردم و پیامبر چشم دوختند. شتر این طرف و آن طرف را نگاه میکرد و به راه رفتنش ادامه می داد. فرصت خوبی بود. شاید پرنده بخت و شادی، روی شانه های من مینشست. چرا من انتخاب شتر نباشم؟ اما نه، من زمین خشک و بی ثمری بودم. زمینی مثل من را که می خواست؟