در کتاب آمده است: روزی روزگاری، کفاشی پیر با همسرش زندگی فقیرانهای را در طبقه بالای مغازه کفش فروشیشان میگذراندند. روال کار کفاش به این صورت بود که هر شب یک تکه چرم آماده روز میز میگذاشت تا روز بعد که به سر کار میآمد با آن یک جفت کفش درست کند. یک روز که کفاش به سر کار میآید با صحنه عجیبی روبهرو میشود. یک جفت کفش زیبا، حاضر و آماده روی میز قرار دارد. این اتفاق هر روز تکرار میشود تا این که کنجکاوی کفاش و همسرش را برمیانگیزد. به نظر شما ساختن این کفشها کار چه کسی میتواند باشد؟