در این کتاب آمده است: پشت سرش را نگاه کرد. اشـتباه نمـیکـرد، دنبـالش راه افتـاده بودند. میان جمعیت زد و قدمهایش تند شد. دوید تـوی کوچـه ای و تندتر کرد. آخِر کوچه برگشت و نگاه کرد. دنبـالش آمـده بودنـد. دو نفری می دویدند. باز تـوی خیابـان بـود، میـانِ مـردم. شـلوغ بـود.تاکسیها پُر می آمدند و پُر می رفتند. دوباره تـوی کوچـه ای پیچیـد.میدوید. قلبش در گوش هایش میکوبید.