سم گرین واقعا، واقعا، واقعا برای تولد یازده سالگیش روز شماری میکرد. او واقعا دیگر نمیتوانست منتظر بماند. اصلا آرزو میکرد کاش هر روز تولدش باشد. پس اولش خیلی هیجان زده شد که صبح روز بعد دوباره تولدش بود. ولی بعضی وقتها باید مراقب باشی چه آرزو میکنی ...