گزیده متن: معمولاً پاتوق دوران عقدمان گلزار شهدا و حرم امامزادگان بود هر موقع از درب گلزار شهدا میخواستیم بزنیم بیرون میگفت: خدایا مارا شرمنده شهدا نکن. بعضی وقتها هم تا میدید حال معنوی خوبی دارم از فرصت استفاده میکرد میگفت: «یه دعا میکنم تو آمین بگو»؛ منم که کف دستم را بو نکرده بودم که میخواهد چه دعایی کند قبول میکردم. او دعای شهادت میکرد و من هم آمین میگفتم.