از توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد؛ با دو - سه تا بسیجی دیگر. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید چقدر کار کرده. کارش که تمام شد هم این که از کنارمان داشت میرفت به رفیقم گفت «چه طوری مشد علی؟» به علی گفتم «کی بود این؟» گفت «مهدی باکری؛ جانشین فرمان ده تیپ» گفتم «پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟» گفت «یواش یواش اخلاقش مییاد دستت». زندگی مرد پر از فرمولهای پیچیده و حساب و کتابهای عجیب و غریب نبود. ساده بود، مثل همه آنهایی که در لشکر عاشورا هستند. با این همه هنوز خیلی فاصله هست بین این خاطرهها و آنطوری که او زندگی کرد. اینها فقط صد خاطره، صد تصویر هستند از او.