در کتاب آمده: سالهای خیلی قدیم در یکی از روستاهای شهر زنجان، در یکی از خانه های کوچک سفالی، خانوادهای زندگی میکردند. روزها میگذشت و این خانواده تعداد پولهایشان کمتر میشد. روزی مادر خانواده که نامش زهرا بود گفت: «ما ممکن است در آینده بی پول بشویم اما من و بابایتان سعی میکنیم تا آینده شما خیلی خوب باشد.»