حج--خاطرات--سیر و سیاحت--عربستان سعودی--مکه--مدینه
سفرنامه و سیاحتنامه (تاریخ و جغرافیا)
رقعی
سلفون
تحریر
دیجیتال
فارسی
ایران
همه سنین
1
76
ادامه توضیحات کتاب پس مرحله اول تمنای این بنده حقیر از شما این است که دعا کنید خس برویم و حاجی برگردیم و نه با یک کلمه کم و زیاد و نه مثل اصفهانی ها و خراسانی ها حجی و نه مثل برخی حج برگشته ها باجی و فقط حاجی و اما باز هم امروز از خوب حادثه یکی از دوستان اهل دل را دیدیم بعض شما دوست عزیز نباشد عجب دوستی پرسید حاجی بعد از این آیا سطح آشغال خریده ای ؟ گفتم یعنی چه ؟ گفت همان سطح آشغال خودمان را می گویم گفتم به چه کار ی آید ؟ گفت عجب حاجی بعد از این نادانی . پس کینه ها و نادوستی ها را می خواهی کجا بریزی ؟ نکند می خواهی این ها را با خود ببری ؟ نه تو مثل اینکه نمی خواهی حاجی بشوی . کمی فکر کردیم دیدیم بایستی کار سختی باشد و گفتیم یعنی یعنی اگر همین کار را بکنیم حاجی می شویم؟ کاری که ندارد ببین همین الان شروع می کنیم تا تو دوست عزیز به دیگران شهادت بدهی که ما این کار را کرده ایم و سطل کنار پای میزمان را هم که بیچاره مدت ها بدون مسئولیت نشسته جلو کشیدیم و شروع کردیم. عجیب است چرا اینقدر زیاد تا خواستیم شروع کنیم سطل اول پر شد. بعد سطل خانم منشی و بعد بیچاره کارگر خدماتی اتاقمان که چقدر از رویش خجالت کشیدیم. تند و تند سطل جدید میاورد و تمام که نمیشد بالاخره دل تکانی سطح یک را که کردیم دیدیم که هنوز ته دلمان سیاه است و خواستیم ادامه دهیم درد عجیبی وجودمان را فرا گرفت و به دوست عزیزمان گفتیم دیگر بس است خسته شدیم. این ها دیگر آشغال نیستندحالا این ها دیگر جزئی از دل ما شده اند. کوتاه بیا. مگر می خواهی ما را به کشتن دهی ؟ خندید و گفت بالاخره می خواهی حاجی شوی یا نه ؟ گفتم بیخود نیست که می گویند حاجی شدن سخت است پس ادامه می دهیم اما هر چه جلوتر میرفتیم کار سخت تر میشد عرق میریختیم و درد می کشیدیم و با تیشه به ریشه دلمان میزدیم و دست آخر دیگر هیچ چیز از این دل بیچاره باقی نماند ما ماندیم یک بدن بیدل و بعد ترسیدیم و سر دوستمان داد زدیم دیدی چه شد دیدی سر این عضو نازنین هدیه خداوندی چه آوردی و خندید و گفت چه آوردم یا چه آورده بودی در این سال ها و حال که بی دل شدی برو به امید خدا که دلدار واقعی منتظر است دل جدیدی به تو بدهد البته اگر که لیاقت گرفتنش را داشته باشی و حاجی شدن یعنی این پس مرتبه دوم تمنای ما این است که دعا کنید بی دل از این سفر باز نگردیم و اما فردا ... فردا قرار است این سفر ناکرده به سفری چنین و چنان سخت برود و چرا فردا ؟ امروز از شما دوست و همکار عزیز تمنای سومی داریم که سطل آشغال های کنار میزتان را بیکار نگذارید و کمی وقت صرف کنید و آنچه که مربوط به این بنده سرا پا تقصیر بوده را پیدا کرده و بیرون بریزید شاید که این موهبت شما کمک کند تا آنان که خاک را به یک نظر کیمیا کنند گوشه چشمی هم در این سفر به ما کنند و حاجی شدن که پیشکشمان لااقل ادم برگردیم.