من و حسین را قبل از این که به دادگاه ببرند در یک سلول آن قدر با کابل زدند که دیگر در سرو بدنمان جای سالمی باقی نماند. همه جای بدنمان زخمی و کبود بود و از زخم هایمان خون جاری می شد. آنها ما را در آنحال و روز تنها گذاشتند و رفتند . دور و بر ما پر از اسکلت و خون خشک شده بود. به محض رفتن عراقی ها بی حال بر کف زمین افتادیم و چند لحظه بعد متوجه شدیم که هزاران مورچه درشت به ما حمله کرد اند. تمام بدنمان پر از مورچه شده بود. و ضعیت دیوانه کننده ای بود.