سنتارو مرد ميانسالي است كه بعد از گذراندن دوره اي حبس، در مغازه كوچكي در توكيو، پنكيك دوراياكي ميفروشد. او انگيزه و اميد چنداني به كار و زندگي اش ندارد. تا اينكه پيرزني با ظاهر عجيب و گذشته اي مرموز به نام توكو سر راهش قرار ميگيرد. رابطه سنتارو و توكو با يك دختر مدرسه اي به نام واكانا، داستاني تلخ و شيرين درباره قدرت دوستي، اميد، معناي زندگي و قضاوت ها و پيش داوري هاي جامعه است.