رسول یونان (-1348) سیر و ریتمی منطقی را در شعر میپیماید. او اهل نمایش دادن نیست و همانطور که زندگی میکند، مینویسد و شعار نمیدهد و از این که در کنار مردم هست خوشحال است. او در مصاحبهای درباره فرشتهی الهام بخشش این چنین مینویسد: «دنیا به خاطر نظر هیچکس متوقف نمیشود. دنیا جلو میرود و ما هم همراه آن میرویم. البته آدمهای بسیاری هستند که در ایستگاههای متروک جا ماندهاند. من خوابهایم را مینویسم اما نه خوابهایی که دیدهام بلکه خوابهایی که قرار است آنها را ببینم. فرشته الهام بخش هیچگاه به خانه ما نیامدهاست. اگر میآمد حتما چیزهایی واجب تر از شعر برایمان میآورد». کتاب «دیر کردی ما شام را خوردیم» 28 داستان کوتاه دارد. در قسمتی از داستان «اضطراب بعد از دور شدن کشتی» میخوانیم: چرا باید به سؤالها جواب بدهیم وقتی جوابش را نمیدانیم؟ مگر با جواب غلط به سؤالها مشکلی حل میشود؟ اگر جوابهایمان سؤالهایی در تاریکی خود داشته باشند آیا به تعداد سؤالها اضافه نمیشود؟ باید گاهوبیگاه در برابر جواب دادن ایستادگی کنیم. چرا نمیگوییم جوابی نداریم تا دیگران را به اشتباه نیندازیم؟ اصلاً مگر چه اتفاقی میافتد جواب سؤالی را ندانیم؟