در بخشی از کتاب ده نفر قزلباش - جلد اول میخوانید: یک ماه از این تاریخ گذشت و مردم فراری کمکم به شهر بازگشته، در گوشه و کنار جایگیر شدند. فرماندهی عثمانلو دستور داشت که با تبریزیان به ملایمت رفتار کرده از آنان دلجویی کند، بنابراین شهر میرفت به حالت عادی خود بازگردد. یک شب احمدپاشا بلوکباشی سیواس نزد عثمان پاشا آمده گفت: دو روز است پسرم گم شده و هر چه کوشش کردهام پیدا نشده است. یک نفر تبریزی میگفت دیدم با چند نفر جوان سپاهی به شکار میرفت. عثمانپاشا گفت: گمان نمیکنم چگونه سپاهی جرأت میکند در خاک دشمن به شکار برود و شب بماند، حرفی است مزخرف! از این مردم بترسید و به ظاهرشان اعتماد نکنید. شنیدهام در حین برخورد با عثمانلو صدای ساییدن دندانهایشان را مخفی نمیکنند. دستور داد مراقبت کنند و پسر بلوک باشی را هر جا هست به او برسانند. اما چند روزی نگذشته بود که متفرقهی آغاسی به عنوان پاشا شکایت آورد که برادرش یوسف پاشا گم شده و اثری از او به دست نیامده است. عثمان پاشا دیوان بیگی یا داورغه ترک را طلبیده، فرمان داد که کوشش کرده گمشدگان را بجوید و از تفرقهی لشکریان و از رفتن ایشان به جاهای خطرناک ممانعت به عمل آورد. اما چند روز دیگر سه نفر از معاریف لشکر ترک که هر یک دستهی بزرگی را اداره میکردند از میانه ناپدید شده، شب به منزلگاه خود بازگشت نکردند. یکی از این سه نفر امیر سنجق ارزروم بود که یک تومان لشکر همراه داشت و در جنگ تبریز پیش قدم شده، از راه شنب غازان وارد شهر شده بود. کمکم اهمیت موضوع گمشدگان در اردوی عثمانلو پیچیده، از اول غروب رفت و آمد ممنوع میشد و از خارج شدن افراد و ولگردی آنان در شهر قدغن اکید به عمل میآمد.