در این کتاب آمده است: یک درخت بود که صدتا سیب داشت. باد هوهوکنان به او نزدیک شد و گفت: یه سیب میدهی ببرم برای دخترم؟ درخت گفت: نه، نه. از صدتایم کم میشود. من درخت صتا سیبیام. کلاغه آمد روی درخت، قارقار کرد و گفت: یه سیب میهی ببرم برای قارکم. درخت گفت: ...