فرزانه از سن خیلی کم عاشق مردی شده که دوست صمیمی پدرش است و عمو صدایش می زند. برخلاف سنت های زمان خودش پا پیش می گذارد. و عشقش را ابراز میکند. درست در زمانی که همه چیز را بر وفق مرادش می بیند. با فاش شدن رازی سر به مهر همه چیز به طور ناگهانی تغییر می کند و پایش به عمارت وزیر رضا شاه کشیده میشود. و داستان تازه شروع می شود. برای آشنایی هر چه بیشتر شما مخاطبان عزیز با نثر کتاب ، بخش هایی از کتاب را در ادامه می آوریم ، بعلاوه که مانند تمامی کتاب های نشر آداش، شما میتوانید در تصاویر بارگذاری شده بخش هایی از کتاب را مطالعه بفرمایید :«انگار با همان صدای روشن شدن ماشینش،درست در همان لحظه که استارت زد و پر صدا به راه افتاد،دل من هم از جا کنده شد.اما نه…فکر کنم از آن لحظه که مستقیم در چشمانم نگاه کرد و گفت:” هرگز بین من و این زن چیزی نخواهد بود” ،قلبم از نفس افتاد!» «خواستم ازت فرار کنم.خواستم بهت فکر نکنم.خواستم ازت متنفر بشم.دعوا کنم.بحث کنم.کلنجار برم.هرکاری کنم که ازت فاصله بگیرم.اما نتونستم.نشد.»