آرتور خسته از اتفاقات سهشنبه عبوس در بيمارستان بسترى است. در حاليكه ماجرا را براى دوستش ليف تعريف ميكند، با نگرانى منتظر «وسيله نقليه»اى است كه بانوى چهارشنبه در دعوتنامهاش قول آن را داده بود. نگرانى آرتور بيجا نيست؛ كشتىاى كه از عمارت فرستاده مىشود ليف را با خود مىبرد و آرتور را در درياى مرزى، زير آفتاب سوزان رها مىكند! و از اينجا سرنوشت آرتور با ملوانان كشتى شبپره كه مانند او در تلاشند از دست يك دزد دريايى بىرحم بگريزند، گره مىخورد. و آرتور سرانجام مىفهمد كه چهارشنبه با بقيه روزهاى فردا فرق دارد...