آملیا بدلیا حسابی هیجان زده است، چون قرار است تعطیلاتش را کنار دریا بگذراند،در خانه خاله ماری. با پسرخاله اش توی شهر بچرخد، موج سواری یاد بگیرد و با دوست های او دوست شود، اما شبی می فهمد که جیسون یواشکی از پنجره بیرون می رود...چه اتفاقی برایش افتاده؟چه اتفاقی قرار است برای جشن ساحلی بیفتد؟