در کتاب آمده است: «حسين را فاطمه شير نداد. نه فاطمه ، نه هيچ زن ديگري. وقتي که به دنيا آمد ، فاطمه شير نداشت که به او بدهد. هيچ زني هم پيدا نشد که دايه اش بشود. محمد انگشتش را در دهان حسين مي گذاشت. او مي مکيد و اين مکيدن براي دو سه روزش کافي بود. گوش و خون حسين مي روييد از گوشت و خون محمد .