در کتاب آمده است: روی نیمکت در گوشهای نشسته بود. به زنها و مردها نگاه میکرد که توپی را میگرفتند و پرتاب میکردند و دنبالش میدویدند و داد میزدند. در گوشۀ دیگر، بچهها دور هم جمع میشدند و آواز میخواندند و از هم جدا میشدند. هرکدام به طرفی میدویدند و باز دور هم حلقه میزدند و آواز میخواندند. سگها همدیگر را بو میکردند و دنبال هم میافتادند. درختها به هم نزدیک و از هم دور میشدند. باد برگهای خشک را میغلتاند و به هوا میبرد.