حوالی متروکه در مواجهه با فضاهایی که اساساً هویتشان را از غیاب آدمها و از فقدانِ زندگی میگیرند چه باید کرد؟ وقتی آدمهای این فضاها گذاشتهاند و رفتهاند، وقتی ناچار شدهاند داروندارشان را رها کنند و بگریزند، وقتی خمپارههای جنگ بیخبر فرود آمده وسط خانههایشان، وقتی زلزلهای مهیب همۀ دیوارها را لرزانده و زمینِ زیر پای ساکنانش را نامطمئن کرده، حالا دست به دامن چه میشویم؟ این کالبدها را چهطور میفهمیم و روایت میکنیم؟