مهندس رحمان توانا که کارمند دولت است در مأموریتی خارج از کشور عاشق یک دختر مسیحی میشود. در نهایت دختر مسیحی به دین اسلام روی میآورد و به همراه رحمان به ایران میآید. او که دین اسلام را با اختیار خود و آگاهی از احکام آن پذیرفته با مسلمانان شناسنامهای که در رفتار و گفتارشان احکام را زیر پا میگذارند به مشکل برمیخورد که به اختلافاتی میان او، همسرش و خانواده همسرش ختم میشود و در نهایت تصمیم میگیرد از رحمان جدا شود و ایران را ترک کند. بعد از مدتی رحمان به دنبال آمنه به لبنان میرود و او را پیدا کرده، با هم به ایران برمیگردند.