آکاش ( پولکیت سامرات ) پس از سالها برای دیدن پدر بزرگش ( ریشی کاپور ) به دهکده زادگاهش باز می گردد. اوخاطرات گذشته اش وعلاقه اش به شروتی ( یامی گوتام ) دختری که از کودکی با او بزرگ شده بود را به یاد می آورد. آکاش برای ادامه تحصیل دهکده را ترک کرده و دیگر از شروتی خبری نداشته بود . مسیر حوادث آکاش را به کانادا می برد و در آنجا او دوباره شروتی را می بیند و این بار تصمیم می گیرد با او ازدواج کند اما متوجه می شود شروتی مشکل قلبی دارد و اگر پیوند نشود به زودی می میرد. پیوند دهنده قلب پیدا می شود و شروتی نجات می یابد ولی او متوجه می شود این قلب آکاش بوده که به او پیوند داده شده است…