رستم قهرمان بزرگ ایران زمین، درپی یافتن اسب گمشده خود ( رخش ) به شهر سمنگان پا می گذارد و در نهایت دل در گرو عشق تهمینه، شاهزاده ی زیبا روی سمنگانی می نهد. اما تقدیر چیز دیگری می خواهد و رستم برای کمک به میهنش، پیش از تولد فرزند خود مجبور به ترک سمنگان و رفتن به جنگ می شود ...